برخی از وجوه سکوت حضرت علی(ع) عبارتند از :
1ـ اگر حضرت با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضة حکومت و خلافت بر می آمد، بسیاری از عزیزان خود را که ا زجان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند، از دست می داد، علاوه بر این ها گروه بسیاری از صحابه پیامبر(ص) که به خلافت امام راضی نبودند، کشته می شدند. این گروه هر چند در مسئلة رهبری در نقطة مقابل امام موضع گرفته بودند، و روی کینه ها و عقده هایی که داشتند راضی نبودند زمام امور در دست علی(ع) قرار بگیرد، ولی در امور دیگر اختلافی با امام (ع) نداشتند و ممکن بود با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتی در برابر شرک و بت پرستی و مسیحی گری و یهودی گری به شمار می رفتند،قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف گراییده می شود.
امام هنگامی که برای سرکوبی پیمان شکنان (طلحه و زبیر) عازم بصره بود، خطبه ای ایراد کرد و در آن انگشت روی این موضوع حساس گذاشت و فرمود: «هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد، قریش با خود کامگی، خودر ا بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبری امت از همه شایسته تر بودیم، از حق خود باز داشت، ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار، بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریخته شدن خون آنان است؛ زیرا مردم، به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکی مملوّ از شیر بود که کف کرده باشد و کوچک ترین سستی و غفلت آن را فاسد می سازد، و کوچک ترین فرد آن را وارونه میکند».[ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 308]
2ـ از آن جاکه بسیاری از گروه ها و قبایلی که در سال های آخر عمر پیامبر(ص) مسلمان شده بودند،هنوز آموزش های لازم اسلامی را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنان نفوذ نکرده بود. هنگامی که خبر در گذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید گروهی از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلامی در مدینه مخالفت نمودند و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند و با گرد آوری نیروی نظامی مدینه را به شدت مورد تهدید قرار دادند.به همین جهت نخستین کاری که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهی از مسلمانان را برای نبرد با «مرتدان» و سرکوبی شورشیان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید. در چنین موقعیتی که دشمنان ارتجاعی اسلام، پرچم ارتداد را برافراشتند و حکومت اسلامی را تهدید می کردند، هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگری به دست بگیرد و قیام کند.
حضرت در یکی از نامه های خود که به مردم مصر نوشته است به این نکته اشاره میکند و میفرماید: «به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر(ص) امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگیرند و (در جای دیگر قرار دهند) خلافت را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتی که چنین وضعی پیش آمد) دست نگه داشتم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشتند و می خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. (در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود،چرا که این بهرة دوران چند روزة دنیا است که زایل و تمام می شود، همان طور که «سراب» تمام میشود و یا ابرها از هم می پاشد. پس در این پیش آمدها به پا خاستم تا از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید».[نهج البلاغه (فیض الاسلام) ص 1039، نامة 42]
حضور منافقان در میان مسلمانان و کسانی که به ظاهر اظهار اسلام کردند، ولی همیشه منتظر بودند که در یک فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، یکی از عوامل اصلی عدم اعتراض مسلحانه حضرت علی(ع) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفیان برای قیام و مبارزه با ابوبکر -که وعده یاری به او داده بودند – و به دست گرفت حکومت توسط آن حضرت، به ماهیت این منافقان و علت اساسی چنین پیشنهاد که ضربه زدن به اسلام نوپای بود، اشاره میکند.
3ـ علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند «مسیلمه کذاب»، «طلیحه» و «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکاری و اتحاد مسلمانان پس از زحماتی نیروهای آنان شکست خوردند.
4ـ خطر حمله احتمالی رومیان نیز می توانست مایة نگرانی دیگری برای جبهة مسلمانان باشد؛ زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان رو در رو، یا درگیر شده بودند، و رومیان مسلمانان را خطری جدی تلقی می کردند و در پی فرصتی بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر علی(ع) دست به قیام مسلحانه می زد، با تضعیف جبهة داخلی مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومی ها می افتاد که از این ضعف استفاده کنند.
با در نظر گرفتن نکات مذکور، به خوبی روشن میشود که چرا امام(ع) بعد از آن که مکرر حق خود را مطالبه نمود و شدیداً بر غاصبان حقش اعتراض کرد، صبر را بر قیام ترجیح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبیر و دور اندیشی، جامعة اسلامی را از خطرهای بزرگ نجات داد،و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دودستگی نمی ترسید، هرگز اجازه نمی داد رهبری مسلمانان از دست اوصیا و خلفای راستین پیامبر خارج شود و به دست دیگران افتد.
بنابراین،امام به صورت های مختلف در مقابل موضوع سقیفه اعتراض کرد و چنین نبود که هیچ اعتراضی نکرده باشد و حتی بعضی از یاران خاص او نیز اعتراض کردند و اجتماع چند نفر در خانة حضرت علی و عدم بیعت اولیه با ابوبکر نشانة همین اعتراض بود که در تاریخ آمده که حضرت علی(ع) تا شهادت حضرت فاطمه، بیعت نکرد.[تاریخ طبری، ج 2، ص 448]
لذا تردیدی نیست که ائمه علیهم السلام حکومت را برای حفظ، اجرای قوانین اسلام و احقاق حق و احیاء سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانستند.
امام علی علیهالسلام هدف از جنگ و قیام خود را در جنگ صفین چنین بیان میکند: "خدایا! تو آگاهی که انگیزه ما برای جنگ، رغبت به زمامداری و به دست آوردن مال و منال بیارزش دنیا نبود، بلکه ما میخواستیم با این اقدامات نظامی، احکام و آثار فراموش شده دین تو را به صحنه برگردانیم و اصلاحات اجتماعی را انجام دهیم تا بندگان مظلوم تو امنیت داشته باشند و حدود تعطیل شده تو اجرا گردد."(نهج البلاغه، فیض، خطبه، 131)پس حفظ اسلام در فرهنگ ائمه علیهمالسلام محور بوده و تشکیل حکومت و قیام آنها در راستای حفظ اسلام است. اگر در شرایطی اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام کرده؛ زیرا وحشت از مرگ در فرهنگ آنها راه ندارد. و اگر در مقطع زمانی دیگر، سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، ائمه علیهم السلام سکوت می کنند؛ اگرچه این سکوت موجب از دست دادن حقّ مسلّم آنها شود. و این همان سیاست مشروع و مثبت است که ائمه علیهم السلام در سیاسگذاری خود از آن تجاوز نمی کردند. حال به همه اینها نبود یار و یاور و سفارش پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) مبنی بر سکوت را بیفزاییم.
خلاصه سکوت علی علیهالسلام نه به آن معنا است که آن حضرت ازحق خود دفاع نکرده و در صدد پذیرش حکومت نبوده است. زیرا آن حضرت بارها از حق خود دفاع نمود و از سوی دیگر خود علی علیه السلام به قول شهید مطهری از این سکوت به تلخی یاد نموده و آن را جانکاه می داند. چنانچه آن حضرت فرمود: "واغضیت علی القذی و شربت علی الشجی و صبرت علی اخذالظم و علی امر من العلقم."(مستدرک نهج البلاغه، پاورقی ص 120)
خار در چشم بود و چشمها برهم نهادم، استخوان در گلویم گیر کرده بود و نوشیدم، گلویم فشرده میشد و تلختر از حنظل در کامم ریخته بود و صبر کردم.
بی تردید چنین سکوتی نشانگر فضایل اقیانوس بیکران علی علیه السلام است و کمال انسانیت و شرف آن وجود مقدس را نشان می دهد. چنانچه مرحوم "کاشف الغطا" از این عمل حضرت به عنوان والاترین عمل یاد می کند: "وهو اشرف ما یعلمه انسان"؛ و این والاترین علمی است که انسانی انجام می دهد. سکوت علی علیه السلام بدان معنا نیست که علی علیهالسلام از مرگ میترسد، به دلیل این که این علی علیه السلام همان علی است که خود در باره اشتیاقش به مرگ فرمود: "واللّه لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امّه"(مستدرک نهج البلاغه، ص 119)
اما در مورد عدم استناد حضرت به واقعه غدیر متأسفانه باید اذعان نمود که اذهان عمومی بر این باور است که تمامی بیانات حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، در کتاب نهج البلاغه درج شده است – هر چند که آن را نیز نخواندهاند. و حتی برخی گمان میکنند که این کتاب تألیف آن امام همام است و البته تلاش ضد تبلیغ نیز بر گسترش و رسوخ این باور غلط است. لذا ابتدا باید توجه داشته باشیم که «نهج البلاغه» کتابی است مشتمل بر برخی از خطبهها، بیانات، نوشتهها و نصایح ایشان، که بیشتر به مباحث اعتقادی، علم، فصاحت و بلاغت و نیز حکمتهای ایشان توجه دارد، نه این که ایشان هر چه فرموده یا نوشتهاند، در این کتاب درج شده باشد. هر چند که در مندرجات نهج البلاغه نیز برخی بیانات ایشان در دفاع از حق ولایت با تأکید بر این که از ناحیه ی خداوند است و خاص ایشان میباشد، درج شده است.
البته ولایت و امامت امیرالمؤمنین علیهالسلام، امری است که از روز اول بعثت به امت گوشزد و تذکر داده شده بود و در طول تاریخ حیات رسول اعظم نیز به تناسب شأن نزول آیات و یا مناسبتهای متفاوت تصریح شده بود و در غدیر خم نیز بر آن تأکید شد و از تک تک مردم بیعت گرفته شد که خلفای اول و دوم جزو سبقت کنندگان در بیعت بودند. لذا نه تنها از وقوع غدیر و ماجرای آن در زمان سقیفه مدتی نگذشته بود که مردم فراموش کرده باشند یا حضرت بخواهد به آن استدلال نماید، بلکه اساس سقیفه بر نقض پیمان در غدیر بود و نه فراموش کردن آن.
اما در عین حال، حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام، مکرر به آن واقعه یادآوری و استدلال کردهاند که از باب نمونه فقط به ذکر چند بیان که بیشتر مستند به منابع اهل سنت است بسنده میگردد:
*- در روز شورا به سال 23ق. وقتی عمر خلافت را میان شش تن به شورا وا نهاد، بنا به نقل ابوالطفیل عامر بن واثله که بر در ایستاده بود، علی علیهالسلام بر یک یک مناقب خود از حاضران اقرار گرفت و از جمله در مقام احتجاج به اعضای شورا گفت: «شما را به خدا سوگند میدهم آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا صلی الله علیه وآله دربارهاش گفته باشد «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه. اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره. لیبلّغ الشاهدُ الغائبَ»؟ حاضران گفتند: نه» (خوارزمی، المناقب، ص 217؛ . البته مرحوم علامه امینی روایت عامر بن واثله را با اسناد بسیار بیان نموده است.)
*- امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی شنید مردم سخن ایشان را مبنی بر این که پیامبر صلی الله علیه وآله وی را بر دیگران (در امر ولایت و حکومت) مقدّم داشته است نمیپذیرند، در جایی به نام «رحبه» در کوفه به میان مردم آمد و در مقام پاسخ به منازعه کنندگان، مردم را سوگند داد که هر کس در روز غدیر خم آن سخن (من کنت مولاه ...) را از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیده است به پا خیزد و جز کسی که خودش از رسول خدا شنیده برنخیزد.
در آنجا شماری از صحابه که تعدادشان به روایتی 12 تن و به روایتی بیشتر بودند به پا خاستند و شهادت دادند که آن سخن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدهاند. (سلفی، مرشد المحتار، 3/156-157).
*- حاکم نیشابوری به سند خود از رفاعة بن ایاس ضبّی از پدرش از جدّش [نُذَیر که از کبار تابعین است] آورده است که گفت: در روز جنگ جمل همراه علی بودیم. او به طلحه پیغام فرستاد که به دیدار من بیا، طلحه پیش امام آمد. امام گفت: تو را به خدا سوگند میدهم آیا از پیغمبر نشنیدی که میگفت: «من کنتُ مولاه فعلیٌ مولاه. اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه؟».طلحه گفت: آری. امام گفت: پس چرا با من میجنگی؟ طلحه گفت: فراموش کرده بودم. راوی گوید: در نتیجه این گفت و گو طلحه از ادامه جنگ منصرف شد. (مستدرک، 3/371 - مسعودی، مروج الذهب، 2/364).
و البته روایات، اخبار و احادیث در این خصوص، در منابع معتبر اهل تشیع و تسنن بسیار است.
در قسمتهای بعدی هم همراه ما باشید.
موضوع قسمت بعدی: ضرورت تعیین جانشین برای پیامبر
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته